آشنایی با سوره نبأ

در این صفحه اطلاعاتی پیرامون این سوره از قرآن کریم به صورت آماری و مختصر برای شما فراهم شده است.

آمار و اطلاعات

نام سوره: نبأ
تعداد آیات: 40
تعداد کلمات: 174
تعداد حروف: 797
ترتیب نزول: 80
محل نزول: مکه مکرمه

معانی نام سوره: نباء یعنی خبر

نامهای دیگر: تسائل (سوال کردن) – معصرات (ابرهای فشرده) – عم (سرآغاز و اولین کلمه سوره)

ویژگیهای سوره: این سوره معاد و قیامت را به عنوان یک حادثه عظیم و خبر بسیار مهم و قطعی مطرح میکند و انسان را از وقوع چنین حادثه ای باخبر و بیدار میکند.

موضوعات مطرح شده: اعلام یک حادثه مهم یعنی کیفیت برپاشدن قیامت – قوانین حاکم در جهان آفرینش – یا آوری جهنم و عذاب دردناک – بهشت و نعمتهای بیشمار آن.

متن و صوت

شرح محتوا و خصوصیات

فضیلت قرائت و خواص سوره نبأ
سوره نبا یا - عم یتسائلون -، - التساول -، - المعصرات -
/پاورقی 1. درمان با قرآن، ص 135./
و هفتاد و هشتمین سوره قرآن و مکی است و 40 آیه دارد.
رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در فضیلت این سوره می فرمایند: هر کس سوره نبأ را قرائت نماید خداوند در روز قیامت از شراب خنک به وی بنوشاند.
/پاورقی 2. مجمع البیان، ج 10، ص 237./
همچنین فرموده اند: سوره نبأ سوره نبأ را یاد بگیرید اگر می دانستید چه برکات و آثاری در آن نهفته است کارهایتان را تعطیل می کردید و آن را می آموختید و به وسیله آن به خدا تقرب می جستید و خداوند به واسطه آن گناهان شما را می آمرزد جز شرک ورزیدن به او.
/پاورقی 3. مستدرک الوسائل، ج 4، ص 366./
امام صادق علیه السلام در روایتی فرموده اند: منظور از نبأ عظیم در این سوره ولایت امیرالمؤمنین علی علیه السلام است.
/پاورقی 4. بحارالانوار، ج 24، ص 352./
وقتی از امام باقر علیه السلام درباره تفسیر سوره نبأ پرسیدند، از قول امام علی علیه السلام فرمود: خداوند هیچ آیه ای بزرگتر از من و هیچ نبأ عظیمی عظیم تر از من ندارد.
/پاورقی 5. تفسیر ابی حمزه ثمالی، ص 350./

آثار و برکات تلاوت سوره نبأ
1. مشرف شدن به زیارت خانه خدا
امام صادق علیه السلام فرمودند: هر کس قرائت سوره نبأ را یک سال ادامه دهد و هر روز آن را قرائت نماید از سال خارج نشود مگر اینکه خانه خدا را زیارت خواهد کرد.
/پاورقی 6. ثواب الاعمال، ص 121./

2. برای بیدار ماندن در شب
امام صادق علیه السلام نیز فرمودند: هر کس که می خواهد شب بیدار بماند اگر سوره نبأ را قرائت کند چنین می شود و قرائت آن برای کسی که می خواهد در شب مسافرت نماید مفید خواهد بود و او را از شر دزد و راهزن در امان می دارد.
/پاورقی 7. تفسیرالبرهان، ج 5، ص 563./

در مصباح کفعمی نیز امده است: هر کس سوره نبأ را بر پوست آهویی با گلاب و زعفران بنویسد و با خود همراه داشته باشد خوابش کم و بیداری اش زیاد می شود و در امان و حفظ خداوند خواهد بود و اگر نوشته این سوره را به بازو ببندد موجب زیاد شدن نیرویش می شود و منوشیدن آب شسته شده سوره نبأ بیماری های شکم را از بین می برد.
/پاورقی 8. المصباح کفعمی، ص 459./

شأن نزول و محتوای سوره نبأ
اصولا اکثریت قریب به اتفاق سوره های جز آخر قرآن در مکه نازل شده، و بیش از همه چیز روی مساله مبدا و معاد، و بشارت و انذار، که طبیعت سوره های مکی است تکیه می کند، غالبا لحنی کوبنده و تکان دهنده و بیدار کننده دارد، آیه ها همگی جز در موارد معدودی کوتاه، و مملو از اشارات است، و به همین دلیل تاثیر بسیار عمیقی روی هر فرد آگاه می گذارد، ناآگاهان را نیز بیدار می کند، و به کالبدهای بی روح جان می دهد، به افراد بی تفاوت احساس و تعهد و مسؤولیت می بخشد، و برای خود عالمی دارد، عالمی پرغوغا و پر از شور و نوا! سوره (نبا) نیز از این اصل کلی مستثنا نیست، با سؤالی بیدارگر شروع می شود، و با جمله ای پر از عبرت پایان می یابد. محتوای این سوره را می توان در چند بخش خلاصه کرد. ۱. سؤالی که در آغاز سوره از حادثه بزرگ (نبا عظیم) یعنی روز قیامت مطرح شده است. ۲. سپس به بیان نمونه هایی از مظاهر قدرت خداوند در آسمان و زمین و زندگی انسانها و مواهب آن - به عنوان دلیلی بر امکان معاد و رستاخیز - می پردازد. ۳. در بخش دیگری قسمتی از نشانه های آغاز رستاخیز را بیان می دارد. ۴. در بخش دیگری گوشه ای از عذابهای دردناک طغیانگران را. ۵. به دنبال آن قسمتی از نعمتها و مواهب شوق انگیز بهشتی را شرح می دهد.
/پاورقی . تفسیر نمونه جلد ۲۶ صفحه ۴./
۶. سرانجام با انذار شدیدی از عذاب قریب، و سپس ذکر سرنوشت غم انگیز کافران سوره پایان می گیرد. ضمنا نامگذاری این سوره به خاطر تعبیری است که در آیه دوم آن آمده است، و گاه از آن به عنوان سوره (عم) به تناسب آیه نخستین آن تعبیر می شود.

داستان سوره نبأ
آن پسر آدم علیه السلام که کشته شد از افراد متقی و عالم بالله بوده است
و این مرد یعنی پسر مقتول آدم از افراد متقی و عالم بالله بوده و دلیل متقی بودنش جمله: (انما یتقبل الله من المتقین) است، که خود دعوتی است به سوی تقوا و معلوم می شود این شخص برادر خود را به سوی تقوا دعوت کرده و گفته است که: خدای تعالی عبادت را تنها از مردم با تقوا می پذیرد و خدای تعالی در حکایت گفتار او این سخنش را امضا نموده و صحه گذاشته است، و گرنه آن را رد می کرد و اما اینکه گفتیم: عالم بالله بوده، دلیلش سخن خود او است که به حکایت قرآن کریم گفته است: (انی اخاف الله رب العالمین)، که در این جمله ادعای ترس از خدا کرده، و خدای تعالی در حکایت گفتارش آنرا امضا کرده و رد ننموده است، معلوم می شود او به راستی عالم بالله بوده، چون خدای عزوجل یکی از نشانیهای عالم بالله را ترس از خدا دانسته و فرموده: (انما یخشی الله من عباده العلموا) پس همین که خدای تعالی از او حکایت کرده که گفت: (انی اخاف الله رب العالمین) و سخن او را امضا نموده، خود توصیف او به علم است، همچنانکه همسفر موسی (خضر) را به این صفت یعنی صفت علم توصیف نموده و فرمود: (و علمناه من لدنا علما)، دلیل دیگر عالم بودن او که خود دلیلی کافی است حکمت بالغه و موعظه حسنهای است که در خطاب به برادر ستمکارش گفت: چون او در کلام خود از طینت پاک و صفای فطرت این معنا را فهمیده بود که به زودی افراد بشر بسیار می شوند و فهمیده بود که این افراد بسیار به حسب طبع بشریشان جمعیتهای مختلفی خواهند شد،
گروهی متقی و جمعی ظالم و همه اینها با همه عالمیان یک رب و مدبر دارند، یک خدا است که مالک آنها و مدبر امر آنها است، و نیز فهمیده بود که تدبیر وقتی متقن است که مدبر عدل و احسان را دوست و ظلم و عدوان را دشمن بدارد و لازمه آن، وجوب تقوای مردم و ترس از خشم و دشمنی خدا است و این تقوا و ترس همان چیزی است که نامش را دین می گذارند، پس بطور مسلم در آینده نزدیکی دینی خواهد بود که اطاعتها و قربها و معصیتها و ظلمها خواهد داشت، و نیز طاعتها و قربانیها وقتی مقبول درگاه خدای تعالی می گردد که ناشی از تقوا باشد و معاصی و مظالم، گناهانی است که ظالم به دوش می کشد و از لوازم این حقائق این است که پس باید عالمی و نشاه ای دیگر باشد که در آن نشاه ستمکاران به سزای ظلمهای خود برسند، و نیکوکاران به پاداش نیکی های خود نائل گردند.
و این حقائق بطوری که ملاحظه می کنید همان اصول دین و ریشه معارف دینی و مجامع علوم مبدا و معاد است که این بنده صالح خدا، با افاضه غیبی الهی همه را درک کرده و به برادر نادان خود که حتی اینقدر شعور نداشته که می شود به وسیله دفن چیزی را از انظار پنهان ساخت تا آنکه یک کلاغ او را بدان امر متوجه کرده و به وی افاضه نموده، و تعلیم داده و در هنگام تعلیم نگفته: (اگر تو بخواهی مرا به قتل برسانی من خود را در اختیارت قرار می دهم، و هیچ دفاعی از خود ننموده از کشته شدن هیچ پروائی نمی کنم، بلکه تنها این را گفت که من هرگز تو را نمی کشم.
و نیز نگفت که من به هر تقدیر می خواهم به دست تو کشته شوم تا تو ظالم شوی و از دوزخیان گردی چون اگر چنین می گفت باعث ضلالت و بدبختی یک فرد در زندگیش می شد، و این خود ظلمی و ضلالتی است که شریعت فطرت آنرا تجویز نمی کند و حکم شریعت فطرت در شریعت های دینی تفاوت ندارد، چیزی است که همه شرایع آنرا قبول دارند، بلکه به برادرش چنین گفت: (که اگر به فرض تو برای قتل من دست به سویم بگشائی، در چنین صورت و فرضی من کشته شدن را بر کشتن تو ترجیح داده و آنرا انتخاب می کنم.

پاسخ به دو اشکال که بر قصه هابیل و قابیل در قرآن وارد شده است
و از اینجا روشن می شود که اشکالی که بعضیها بر این داستان کرده اند وارد نیست، و آن اشکال این است که: این دو برادر هر دو مقصر و گناهکارند، زیرا یکی از آن دو به ظلم و تعدی راه افراط را رفته، و مرتکب قتل شده و دیگری با قبول ظلم راه تفریط را طی کرده و خود را بکشتن داده، نه اعتراضی کرده و نه به دفاع از خود برخاسته، بلکه خود را تسلیم او کرده و در برابر اراده او تسلیم و رام شده و صریحا گفته: (اگر برای کشتن من دست به سوی من بگشائی من...).
وجه ناوارد بودن این اشکال این است که او در پاسخ برادرش نگفت: من از خود دفاع نمی کنم، و تو را در آنچه از من می خواهی آزاد می گذارم، بلکه تنها این را گفت: که من نمی خواهم تو را به قتل برسانم، در آیه شریفه چیزی در باره اینکه بالاخره قتل چگونه واقع شد و آیا مقتول با علم به اینکه قاتل قصد کشتن او را دارد، از خود دفاع کرد یا نه؟ و آیا قتل به این صورت بوده، و یا آنکه برادر قاتل، مقتول را بی خبر ترور کرده، و فرصتی برای دفاع او نگذاشته؟ و... نیامده.
پس اشکال بالا به هیچ وجه وارد نیست، و همچنین اشکال دیگری که کرده اند که مقتول جرم سنگین تری مرتکب شده، زیرا خواسته است با کشته شدن خود، برادرش گرفتار عذاب دائمی و خالد شود، تا او با شقاوت دائمی برادرش سعادت پیدا کند، برای اینکه صریحا گفته: (من می خواهم که تو با کشتن من گناه مرا و گناه قتل نفس خود را به دوش بگیری، و در نتیجه اهل آتش شوی)، و این منطق نظیر منطق بعضی از عابدان خشک و کج اندیش است که فکر می کنند که آنچه دارند زهد و تعبد است، و هر قدر از ناحیه ستمگران تو سری بخورند و ظلم ببینند عابدتر و زاهدتر می شوند، زیرا ظالم و زر و بال ظلم خود را بدوش خواهد کشید و او در دفاع از حق خود هیچ وظیفه ای جز صبر کردن و امید ثواب بردن ندارد، و این خود نوعی نادانی است، برای اینکه کمک به گناه گنهکار است که باعث می شود کمک کننده نیز در جرم شریک گنهکار شود، نه اینکه گنهکار هر دو جرم را به دوش بکشد.
وجه نا وارد بودن این اشکال این است که گفتار او که گفته است (من می خواهم گناه مرا و گناه خودت را به دوش بکشی) گفتاری است مشروط و به فرض تحقق شرط، به همان معنائی که بیانش گذشت.
بعضی از مفسرین در پاسخ به این دو اشکال وجوهی سخیف و بی معنا ذکر کرده اند، که چون فایده ای در نقل آنها نبود از ذکرش ‍ خودداری کردیم.
انی ارید ان تبو باثمی و اثمک فتکون من اصحاب النار...
کلمه (تبو) به معنای (ترجع) است، یعنی وقتی از قتل من فارغ شدی با گناه من و گناه خودت هر دو برگردی، این معنائی است که بعضی از مفسرین برای این جمله کرده اند.
راغب در مفردات خود گفته اصل کلمه: (بوا) به معنای برابری اجزای چیزی در مکان است، (مثل فرشی که برابر سطح اطاق باشد)، به خلاف کلمه (نبوة) که به معنای ناسازگاری و ناهمواری اجزای مکان است، وقتی گفته می شود: (مکان بوا)، معنایش این است که این مکان برای هر کس که در آن وارد شود ناهموار نیست، بلکه تخت و هموار است، و معنای اینکه کسی بگوید: (بوات له مکانا)، این است که من برای او مکانی را صاف و هموار کردم، و او به راحتی در آن جای گرفت تا آنجا که می گوید و اینکه در قرآن آمده: (انی ارید ان تبو باثمی و اثمک) معنایش این است که من می خواهم وقتی از کنار جنازه ام برمی خیزی به این حالت برخیزی که هم گناه مرا به دوش بکشی و هم گناه خودت را و اینکه می گویند: (انکرت باطلها و بؤت بحقها) معنایش این است که من باطل آنرا انکار کردم و حق آنرا به گردن گرفتم و بنا به گفته وی تفسیری که در بالا برای کلمه (تبو) (از بعضی مفسرین نقل کردیم که گفتند (تبو) به معنای (ترجع) است، تفسیر به لازمه معنا است نه به معنای کلمه).

روایات عجیب و بی اعتباری که در مورد داستان پسران آدم علیه السلام نقل شده است
این را هم باید دانست که در این قصه روایات بسیاری هست که مضمون آنها اختلاف عجیبی با هم دارد و عجیب ترین آن روایتی است که می گوید: (خدای تعالی گوسفند هابیل را چهل سال در بهشت نگه داشت تا در زمان قربان شدن اسماعیل، آن را فدای اسماعیل کرد، و به نزد ابراهیم فرستاد، تا به جای فرزند، آن را ذبح کند).
روایت شگفت آور دیگر اینکه می گوید: (هابیل خود را در اختیار قابیل قرار داد تا او را به قتل برساند و به هیچ وجه حاضر نشد دست به سوی برادر خود دراز کند! و این نیز یکی از آن روایات تعجب انگیز است که می گوید: از روزی که قابیل برادرش هابیل را کشت، خداوند تبارک و تعالی یک پای قابیل را تا روز قیامت به رانش بست و صورتش را به طرف راست قرار داد تا به هر طرف که می رود، صورتش (مانند گل آفتابگردان) بطرف راست بچرخد و در زمستانها فضائی یخی و به اصطلاح امروزی چند درجه زیر صفر و در تابستان فضائی آتشین بر او مسلط کرد، و هفت فرشته را مامور بر شکنجه دادن او کرد تا اینکه اگر یکی از آن ملکها رفت دیگری به جایش بیاید! و روایت دیگر اینکه خداوند قابیل را در جزیره ای از جزائر اقیانوس به پاها و واژگونه آویزان نموده و به همان حال تا روز قیامت معلق بوده و در عذاب خواهد ماند.
و این هم روایت تعجب انگیز دیگر که می گوید: قابیل پسر آدم با موی دو طرف سرش آویزان به قرص خورشید است و خورشید به هر طرف برود او را با خود می برد، هم در گرمای تابستانش و هم در زمهریر زمستانش، و این شکنجه را تا روز قیامت دارد، و چون قیامت شود خدای تعالی او را در آتش دوزخ جای می دهد، و آن حدیثی که می گوید پسر آدم یعنی آنکه برادر خود را کشت نامش ‍ قابیل بود، که در بهشت متولد شد و آن حدیثی که می گوید: آدم وقتی از کشته شدن پسرش هابیل خبردار شد با چند شعر عربی او را مرثیه گفت، و یا آن حدیثی که می گوید: در شریعت خاندان آدم چنین مرسوم بود که هرگاه انسانی مورد سو قصد قرار می گرفت باید خود را بدون هیچ دفاعی و تلاشی در اختیار دشمن خود قرار دهد، و از این قبیل روایاتی دیگر.
پس این روایات که دیدی و امثال آن، روایاتی است که بیشترش و یا همه اش از طرق ضعیف نقل شده، و با اعتبار صحیح و عقلی و نیز با کتاب خدا قرآن کریم نمی سازد، پس بعضی از آنها جعلی است و جعلی بودنش روشن است و بعضی دیگر تحریف شده است، و در بعضی موارد ناقل عین عبارت را نیاورده، بلکه نقل به معنا کرده و در این نقل به معنا دچار اشتباه شده است.
و در درالمنثور است که ابن ابی شیبه از عمر روایت کرده که گفت: رسول خدا صلی الله علیه و آله فرموده: چرا شما مثل هابیل نباشید و نتوانید مانند او وقتی قاتل به سراغتان می آید همان سخن هابیل را بگوئید و دست روی دست بگذارید و در نتیجه مانند بهترین از آن دو پسر آدم باشید؟ یعنی مانند هابیل باشید، و در نتیجه او در بهشت و قاتلش در آتش شود.
مؤلف: این روایت از روایاتی است که امت اسلام را برای روزی که دچار فتنه شد راهنمائی می کند و این روایات بسیار است، که بیشتر آنها را سیوطی در الدرالمنثورش آورده، نظیر روایتی که بیهقی از ابی موسی از رسول خدا صلی الله علیه و آله نقل کرده که گفت آن جناب فرمود، شمشیرهای خود را بشکنید (یعنی در فتنه) و زه و کمان خود را پاره کنید، و در کنج خانه ها بخزید و مانند بهترین از دو پسران آدم باشید، و باز نظیر روایتی که ابن جریر و عبد الرزاق از حسن نقل کرده که گفت: رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: مساله دو پسران آدم مثلی است که خدای تعالی برای امت زده تا امت راه هابیل را در زندگی پیش بگیرند. و روایاتی دیگر از این قبیل.
و این روایات به ظاهرشان با عقل و اعتبار صحیح درست در نمی آید، و همچنین با روایات صحیحه ای که دستور دفاع از جان خود و دفاع از حق می دهد نمی سازد، و چگونه قابل قبول است، با اینکه خدای تعالی فرموده: (و ان طائفتان من المؤ منین اقتتلوا فاصلحوا بینهما، فان بغت احدیهما علی الاخری فقاتلوا التی تبغی حتی تفی الی امر الله).
علاوه بر اینکه همه این روایات به اصطلاح در صدد تفسیر و توجیه کلام هابیلند که چرا گفت: (لئن بسطت الی یدک لتقتلنی ما انا بباسط یدی الیک لاقتلک) و اینطور توجیه می کنند که هابیل کار درستی کرد که از خود دفاع نکرد و خواننده به اشکالی که در آنها است توجه کرد.
و یکی از چیزهائی که باعث سوظن آدمی نسبت به این روایات می شود این است که از کسانی نقل شده که در فتنه در خانه علی علیه السلام از انجام وظیفه یعنی دفاع از حق علی علیه السلام سر باز زدند و از کسانی که در جنگهای علی با معاویه و خوارج و طلحه و زبیر کناره گیری کردند، به همین جهت باید اگر ممکن باشد به نحوی توجیه شود، و گرنه مطروح و مردود شناخته شود.
و در درالمنثور است که ابن عساکر از علی علیه السلام روایت کرده که گفت: رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: در دمشق کوهی است که آنرا (قاسیون) می گویند در آنجا بود که پسر آدم برادرش را به قتل رسانید.
مؤلف: اشکالی در این روایت نیست، به جز اینکه ابن عساکر آن را به طریق کعب الاحبار نقل کرده، و در این نقل گفته آن خونی که بر بالای قاسیون دیده می شود خون پسر آدم است، و به طریقه دیگر از عمرو بن خبیر شعبانی نقل کرده که گفت: من با کعب الاحبار به بالای کوه دیرالمران بودیم که ناگهان چشم کعب به دره ای در کوهی افتاد که آب در ته آن جاری بود، کعب گفت: در اینجا بود که پسر آدم برادرش را به قتل رسانید و این آب اثر خون اوست که خدا آن را آیت قرار داده برای همه عالمیان.
(احتمال می رود عبارت (لجه سائله) که در حدیث آمده به معنای آن باشد که شن روان از کوه سرازیر می شده، و چون سرخ رنگ بوده کعب آنرا اثر خون هابیل تعبیر کرده (مترجم).
این دو روایت دلالت دارد بر اینکه در آن نقطه اثری ثابت بوده که ادعا شده اثر خون هابیل مقتول است و این سخن به سخنان خرافی شبیه است، گویا رندی این سخن را از پیش خود انتشار داده تا توجه مردم را به آن نقطه جلب کند، و مردم به زیارتش بروند، و نذوراتی و هدایائی برای آن کوه ببرند، نظیر جای پائی که در سنگ درست می کنند و نامش را قدمگاه می گذارند، و از آن جمله است قبری که در بندر جده در عربستان سعودی قرار دارد، بر سر زبانها افتاده که اینجا قبر حوا همسر آدم و جده بنی نوع بشر است، و چیزهائی دیگر نظیر آن.
و در درالمنثور آمده که احمد و بخاری و مسلم و ترمذی و نسائی و ابن ماجه و ابن جریر و ابن منذر از ابن مسعود روایت کرده اند که گفت: رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: هیچ خون بنا حقی در بین بشر ریخته نمی شود، مگر آنکه سهمی از گناه آن به گردن پسر آدم است، چون او اولین کسی بود که قتل نفس را سنت کرد.
مؤلف: این معنا نیز به غیر از طریق بالا به طرق دیگر هم از شیعه نقل شده و هم از اهل سنت.

روایاتی در بیان مراد از اینکه کشتن یک نفر همانند کشتن همه مردم است
و مرحوم کلینی در کافی به سند خود از حمران روایت کرده که گفت: من به امام ابی جعفر علیه السلام عرضه داشتم معنای این کلام خدای تعالی که می فرماید: (من اجل ذلک کتبنا علی بنی اسرائیل انه من قتل نفسا بغیر نفس او فساد فی الارض، فکانما قتل الناس ‍جمیعا) چیست؟ و چگونه کشتن یک نفر مثل کشتن همه مردم است؟ فرمود: معنایش این است که او را در جائی از جهنم جای می دهند که در آنجا عذاب به منتها درجه است، جائی است که اگر کسی همه مردم را بکشد نیز در آنجا کیفر می بیند، عرضه داشتم: حال اگر قاتل بعد از قتل اولش مجددا فردی دیگر را به قتل برساند چطور؟ فرمود: همان عذابش مضاعف می شود.
مؤلف: مثل این روایت را صدوق نیز در کتابش معانی الاخبار از حمران نقل کرده، و اینکه حمران پرسید: (حال اگر فردی دیگر به قتل برساند) اشاره است به اشکالی که قبلا بیانش گذشت، که لازمه آیه شریفه مساوی بودن کیفر یک قتل با کیفر چند قتل است، و امام علیه السلام پاسخ داده به اینکه: همان عذابش مضاعف می شود در اینجا ممکن است کسی اشکال کند که پاسخ امام علیه السلام رفع ید از مساواتی است که آیه به آن حکم کرده، آیه می فرماید کشتن یک نفر مساوی با کشتن جمیع است، و روایت می فرماید مساوی نیست، لیکن این اشکال وارد نیست، برای اینکه تساوی منزلت کشتن یک نفر به منزله کشتن همه بودن مربوط است به سنخ عذاب نه به مقدار آن، و به عبارت روشن تر: (قاتل یک نفر و قاتل جمیع هر دو در یک جا از جهنم قرار دارند)، ولی قاتل بیش از یک نفر عذابش مضاعف می شود، و لذا در روایت فرموده: (جائی است که اگر کسی همه مردم را بکشد نیز در آنجا کیفر می بیند).
شاهد بر گفتار ما روایتی است که عیاشی در تفسیر همین آیه از حمران از امام صادق علیه السلام آورده که امام علیه السلام فرمود: منزلت و مرحله ای در آتش هست که شدت عذاب اهل آتش همه بدانجا منتهی می شود و قاتل را در آنجا جای می دهند حمران می گوید: پرسیدم حال اگر دو نفر را کشت چطور؟ فرمود: مگر نمی دانی که در جهنم منزلتی که عذابش شدیدتر از آن منزلت باشد وجود ندارد؟ آنگاه فرمود: عذاب قاتل در این منزلت به مقدار قتلی که کرده مضاعف می شود. پس این جمعی که امام علیه السلام بین نفی و اثبات کرد چیزی جز همان توجیهی که ما برای روایت آوردیم نیست و آن این است که اتحاد و تساوی در مقدار عذاب نیست، بلکه در سنخ عذاب است که کلمه (منزلت) به آن اشاره دارد و اما اختلاف در شخص عذاب و خود آن شکنجه ای است که قاتل می بیند.
شاهد دیگر بر گفتار ما فی الجمله روایتی است که در همان کتاب از حنان بن سدیر از امام صادق علیه السلام نقل شده، که در ذیل جمله: (من قتل نفسا فکانما قتل الناس جمیعا) فرمود: در جهنم گودالی است که اگر کسی همه مردم را می کشت در آنجا جای می گرفت، و اگر یک نفر را هم می کشت باز در آنجا عذاب می دید.
مؤلف: در این روایت آیه شریفه نقل به معنا شده، و عین عبارت آیه نیامده.
و در کافی به سند خود از فضیل بن یسار روایت آورده که گفت: من به امام ابی جعفر علیه السلام عرضه داشتم: این جمله در کلام خدای عزوجل چه معنا دارد که می فرماید: (و من احیاها فکانما احیا الناس جمیعا) فرمود: منظور کسی است که انسانی را از سوختن و غرق شدن نجات دهد، عرضه داشتم: آیا شامل کسی هم می شود که انسانی را از ضلالتی نجات دهد، و به راه راست هدایت کند؟ فرمود: این بزرگترین تاویل برای آن است.
مؤلف: این روایت را شیخ نیز در امالی خود و برقی در محاسن خود از فضیل از آن جناب روایت کرده اند، و روایت را از سماعه و از حمران از امام صادق علیه السلام آورده اند، و مراد از اینکه نجات از ضلالت تاویل اعظم آیه باشد، این است که تفسیر کردن آیه به چنین نجاتی دقیق ترین تفسیر برای آن است، چون کلمه تاویل در صدر اسلام بیشتر به معنای تفسیر استعمال می شده، و مرادف آن بوده است.
مؤ ید گفتار ما روایتی است که در تفسیر عیاشی از محمد بن مسلم از امام باقر علیه السلام آمده در آن روایت محمد بن مسلم می گوید: من از آن جناب از تفسیر آیه: (من قتل نفسا بغیر نفس او فساد فی الارض فکانما قتل الناس جمیعا) پرسیدم، فرمود چنین کسی در آتش منزلگاهی دارد، که اگر همه مردم را هم می کشت باز جایش همانجا بود، چون جائی دیگر که عذابش بیشتر باشد نیست، پرسیدم معنای جمله بعدی چیست که می فرماید: (و من احیاها فکانما احیا الناس جمیعا)؟ فرمود منظور کسی است که می تواند شخصی را بکشد ولی نکشد، و یا شخصی است که کسی را از غرق و سوختن نجات دهد و از همه اینها بزرگتر و اعظم کسی است که شخصی را از ضلالتی به سوی هدایت بکشاند.
مؤلف: منظور از اینکه فرمود: (او را نکشد) این است که بعد از آنکه ثابت شد که می تواند او را بکشد مثلا حاکم حکم به قصاص ‍ کرد او از قصاص صرف نظر نموده باشد.
و در همان کتاب از ابی بصیر از امام باقر علیه السلام روایت شده که ابو بصیر گفت از آن جناب از معنای جمله: (و من احیاها فکانما احیا الناس جمیعا) پرسیدم، فرمود: یعنی کسی که انسانی را از کفر بیرون کند و به ایمان در آورد.
مؤلف: این معنا در روایات بسیاری که از طرق اهل سنت نقل شده نیز آمده.
و در مجمع البیان است که از امام ابی جعفر روایت شده که فرمود: منظور از مسرفون کسانی هستند که حرامهای خدا را حلال می شمارند، و خونها می ریزند.